پسر كوچولو....كاكل زري...اين روزا داري يه كمي همه رو سركار مي ذاري... اين روزاي آخرتكون مي خوري ساعت يك تا دو شب!! كل روز انگار خوابي يا داري به حرفاي ما و ماماني و تصميم هايي كه واست گرفتن،فكر ميكني...!! اين قدر فكرتو مشغول نكن...آخرش بالاخره بايد بياي ببيني كه واسه اومدنت چه کارا كه نكردن...اما حواست باشه با ماماني لجبازي نكن... زودتر هر طور كه دوست داري بيا... ...
سلام به همگی... من عمه فاطمه دوردونه ام که این وبلاگ رو براش افتتاح کردم،خلاصه توی عصر ارتباطات ما باید از همین حالا ارتباط برقرار کردن رو به دور دونه مون یاد بدیم دیگه...این وبلاگ رو من واسه دوردونه ساختم،حالا بابا حسن و مامان زهرا و عمه ها و عموها هرچی حرف دارن واسه دوردونه بگن... اینم یه بوس خوشگل واسه دوردونه نیومده مون که قراره تاحدود سه ماه دیگه بیاد.... ...
نمی دونم به این دوردونمون چی بگم که هنوز نیومده،کلی شیطونی کرده... شیطونی که چی بگم...یه روز از صبح هی به مامانی لگد میزنه،یه روز دیگه هم کل روز خوابه و مامانی غصه میخوره...آخه دوردونه جون از همین حالا که مام ان زهرا ر و اذیت میک نی،بیای این طرف که دیگه... ...
دوردونه مون واسه خودش یه مارکوپولو شده دیگه...از روزی که اعلام کرد "منم هستم" تا حالا هرجا دلش خواست رفته از شمال بگیر تا مرکز کشور و لب مرزو ...تبریزو آستارا و انزلی و گیلان تا اصفهان و تهران... ایران گردیش به عمه کوچیکش رفته... ...
دوردونه جون،جونم برات بگه که مامان بزرگ و خانم جون اومدن پیشت... همه شرایط واسه اومدنت آماده هست.بابا حسن و مامان زهرا و بابا بزرگ و مادر بزرگ و عمه ها و عموها،دارن وسایلتو آماده میکنن،اتاق خوابت،تخت، سیسمونی،کالسکه،سرویس غذا خوریت!!! خلاصه بهت بگم که اون طرف تو راحت خوابیدی، این طرف همه در تکاپو هستن... ...