بردیا جونبردیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

دوردونه...

اصفهان سرزمین مادری

پسر گلم به محض ورود به اصفهان با استقبال گرم بستگانش   که برای اولین بار بود اونو میدیدند روبرو شد آقاجونش برای اون   گوسفند قربونی کرد ودود اسفند مامان جونش همه کوچه رو   پر کرده بود... خلاصه گل پسرم توی این یک هفته ای که   اصفهان بود کلی مهمونی رفت و خوش گذروند و توی راه برگشت   به مسجد جمکرانم رفت .. خلاصه مارکوپولوی ما بعد از یک هفته   سفر به خونه اش برگشت   بردیا جون توی مهمونی بردیا جون در تاکستان     ...
24 خرداد 1393

مهمونای بردیا

جونم براتون بگههههههه :   قند عسلم یک هفته قبل از اینکه به اصفهان بره مهمون داشت   و با مهموناش برای گردش به جنگل و دریا و...رفتند و کلی بهشون   خوش گذشت گل پسرم اولین باری بود که دریا می رفت   و بعد از یک هفته همراه مهموناش برای اولین باربه اصفهان رفتند         بردیا جون توی جنگل               ...
23 خرداد 1393

یه خبر خوب

           سلام                                      یه خبر خوب بردیا جون پسر اسفندی ما که هنوز چهار ماهش تموم نشده   به تازگی به پشت میفته و روی شکمش میخوابه این اتفاق   برای ما خیلی تازگی داره و ما از دیدن این حرکات خیلی خوشحال   میشیم.... ...
23 خرداد 1393

اولین سفر به اصفهان

قند و عسل ما،دیروز واسه اولین بار رفت اصفهان خونه ی مامان بزرگ   و بابا بزرگ.شب قبلش هم مهمونی بود اما از اونجایی که فرداش   سفر در پیش داشت،با سرو صدای محیط باز هم خوابید.   وقتی رسید اصفهان همه فامیل واسه دیدنش اومدن و   از قند و عسل ما استقبال کردند.                        ...
12 خرداد 1393

سه ماه گذشت

امروز قند و عسل ما،سه ماهش شده...   آقاجون خیلی ازبه دنیا اومدن بردیا جون خوشحاله و همیشه وقتی   دلش واسش تنگ میشه به تصویر زمینه گوشی خودش نگاه میکنه   و نازش میده و میگه:   پسر من پسر من سالار من   ...
4 خرداد 1393

شیطونی های بردیا جون

این روزا بردیا جون خیلی پر جنب و جوش شده...خیلی وروجکه   و وقتی باهاش صحبت میکنیم دست و پا میزنه و لب و دهنشو تکون میده...   چند روز پیش هم دسته گل به آب داد   خودش با ناخوناش خط انداخت روی پیشونیش طوری که   جای ناخوناش روی پیشونیش مونده...وقتی هم عمه ها باهاش   صحبت میکنن که چرا اینکارو کردی،اینطوری نگاهشون میکنه...   عمه قربونش بره که اینقدر قشنگ توی چشمام نگاه میکنه...     ...
4 خرداد 1393

روز پدر

 بردیا جون برای اولین بار روز پدر رو به باباتبریک گفت و برا بابا هدیه گرفت .   بابا هم براش یه کلاه و لباس خوشگل خرید.
23 ارديبهشت 1393

پسرمون آماده مهمانی رفتن

پسرمون وقتی میره مهمانی،اصلا گریه نمی کنه و به همه لبخند میزنه و توی مهمونی آرومه و آبروی مامان و باباشو حفظ میکنه...!!!                                                          ...
16 ارديبهشت 1393

بردیا و جومونگ!!!

امروز پسر خوشگلم موقعی که داشتم واسه ناهار ماکارونی درست میکردم جلوی تلویزیون سریال افسانه جومونگ رو نگاه میکرد با این ترفند تونستم غذا درست کنم الهی فدای عسلم بشم که هر چی بزرگتر میشه خوردنی تر میشه .....                    ...
16 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوردونه... می باشد