بردیا جونبردیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دوردونه...

بدون عنوان

سلام ببخشيد بازم يه كم دير اومدم   جونم براتون بگه برديا جونم 27 شهريور ماه اولين چهار دست و پاشو تمرين كرد   و با صداي سرسري ما سرشو تكون ميداد كه ما همگي خيلي خوشحال شديم   و كلي ذوق كرديم اتفاقا همون هفته مادر بزرگ مامانش براي بردن برديا جون و   مامانش به اصفهان به خونمون اومده بود آخه ميدونيد شونزدهم مهر ماه عروسي   تنها خاله برديا جون خاله زهره اش بود كه بعد از جمع كردن وسايل 4 مهر ماه   راهي اصفهان شديم تازه شم پسر گلم توي اتوبوس يه صندلي جدا داشت   خلاصه در مسافرت به اصفهان به پسرم خيلي خوش گذشت و كلي مهموني رفت   و دوستاي ...
23 مهر 1393

اتفاقات جديد شهريور ماه

سلام ببخشيد كه يه كم دير اومدم الان ميخام اتفاقاتي كه طي اين چند وقته افتاده را به طور خلاصه بگم   چهارشنبه 15 مرداد اولين روزي كه برديا جون توي روروك نشست   جمعه 17 مرداد: كوتاه كردن موهاي برديا جون   چهارشنبه 5 شهريور عقد عمه فاطمه كه تو اونروز برديا جونم لباس خوشگل با پاپيون شيك بسته بود   شنبه 8شهريور :واكسن 6 ماهگي برديا جون كه بعد از اون پسر گلم تا دو روز تب داشت و بي حال بود   دوشنبه 10شهريور : اولين نشستن برديا جون   خوابيدن برديا جون توي كلبه اي توي دشت نزديك رودخانه تاكام   ...
14 شهريور 1393

وقتی بردیا جون تب داره...

این روزا بردیا جونم بازیگوش تر شده..قدش هم بلندتر...تازگی هایها   پاهاشو توی دستش میگیره و بازی میکنه...انگار شعر هم میخونه...   وقتی هم بغل مامانش هست،قایم باشک بازی هم میکنه و میخنده...   دیروز قند و عسل ما واکسن زد و بعدش هم تب کرد...قند من وقتی بی حال   هم هست،بازم نازه داره...وقتی صداش میکنم،با بیحالی برمی گرده و میخنده...   عمه فاطمه قربونش بره که خوش خنده بودنش هم به عمه اش رفته... ...
9 شهريور 1393

بدون عنوان

امروز دهم مرداد ماهه و من و مامانی و عمه میترا و عمو حسین خونه   تنها هستیم,عمه فاطمه پیش ما نیست،آخه کارای واجب و مهمی داشت...!!                                                     من عمه فاطمه خیلی دوست دارم اونم منو خیلی دوست داره و   همینجا از خدای بزرگ میخوام که توی زندگی موفق   باشه الهی آمین ...
10 مرداد 1393

بردیا جون غذا خور شده

راستی یادم رفت بگم من چند وقته که غذا خور شدم و مامانی به خاطر   وزن کمم برام زودتر غذا رو شروع کرده و فرنی و حریره و سوپ برام درست   میکنه و من شیطنت میکنم یا غذا کم میخورم یا از دهنم بیرون میریزم   یا ظرف غذا رو با دست یا پاهام می ریزم خیلی بدجنسیه مگه نه ؟؟؟ ...
10 مرداد 1393

شیرین کاریای بردیا جون

پسر شیطون ما این روزا خیلی کم وزن اضافه میکنه و من از این بابت   خیلی نگرانم که چرا وروجک اینقدر ریزه میزه هست ،تپل هم  نمیشه و همه   این عکسایی هم که می بینید چند سایز از اندازه واقعی ایش بزرگتره   ...
10 مرداد 1393

مسافرت به گرگان

بردیا جون بعد از یک ماه روزه گرفتن و خوندن نماز عید فطر در روز عید   تصمیم گرفت با مامان و باباش و عمه هاش به گرگان بره آخه دلش برا   عمو و زنموش و پسر عموش متین خیلی تنگ شده بود و اونجام کلی   بهش خوش گذشت  ...
10 مرداد 1393

سفر به بابلسر

بردیا جون دوم و سوم مرداد ماه همراه دو تا از دوستای خانوادگیشون   به بابلسر رفتند و یه سوئیت کنار دریا گرفتند و اونجا اقامت کردند و کلی   بهش خوش گذشت که اون شب پسر گلم پا به پای ما بیدار بود و   کنجکاوی میکرد ...   اینم عکسای پسرگلم با باباییش کنار دریا     ...
10 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوردونه... می باشد