بردیا جونبردیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

دوردونه...

اولین سفر به اصفهان

قند و عسل ما،دیروز واسه اولین بار رفت اصفهان خونه ی مامان بزرگ   و بابا بزرگ.شب قبلش هم مهمونی بود اما از اونجایی که فرداش   سفر در پیش داشت،با سرو صدای محیط باز هم خوابید.   وقتی رسید اصفهان همه فامیل واسه دیدنش اومدن و   از قند و عسل ما استقبال کردند.                        ...
12 خرداد 1393

سه ماه گذشت

امروز قند و عسل ما،سه ماهش شده...   آقاجون خیلی ازبه دنیا اومدن بردیا جون خوشحاله و همیشه وقتی   دلش واسش تنگ میشه به تصویر زمینه گوشی خودش نگاه میکنه   و نازش میده و میگه:   پسر من پسر من سالار من   ...
4 خرداد 1393

شیطونی های بردیا جون

این روزا بردیا جون خیلی پر جنب و جوش شده...خیلی وروجکه   و وقتی باهاش صحبت میکنیم دست و پا میزنه و لب و دهنشو تکون میده...   چند روز پیش هم دسته گل به آب داد   خودش با ناخوناش خط انداخت روی پیشونیش طوری که   جای ناخوناش روی پیشونیش مونده...وقتی هم عمه ها باهاش   صحبت میکنن که چرا اینکارو کردی،اینطوری نگاهشون میکنه...   عمه قربونش بره که اینقدر قشنگ توی چشمام نگاه میکنه...     ...
4 خرداد 1393

روز پدر

 بردیا جون برای اولین بار روز پدر رو به باباتبریک گفت و برا بابا هدیه گرفت .   بابا هم براش یه کلاه و لباس خوشگل خرید.
23 ارديبهشت 1393

پسرمون آماده مهمانی رفتن

پسرمون وقتی میره مهمانی،اصلا گریه نمی کنه و به همه لبخند میزنه و توی مهمونی آرومه و آبروی مامان و باباشو حفظ میکنه...!!!                                                          ...
16 ارديبهشت 1393

بردیا و جومونگ!!!

امروز پسر خوشگلم موقعی که داشتم واسه ناهار ماکارونی درست میکردم جلوی تلویزیون سریال افسانه جومونگ رو نگاه میکرد با این ترفند تونستم غذا درست کنم الهی فدای عسلم بشم که هر چی بزرگتر میشه خوردنی تر میشه .....                    ...
16 ارديبهشت 1393

خنده های گل پسر

این روزا گل پسرمون خیلی کاراش جذابه،توجه به محیط اطراف و آدمهای دور و برش به حدی شده که عکس العمل نشون میده... همیشه دلش میخواد یکی باهاش حرف بزنه و اون هم یا میخنده، یا لب و دهنشو باز و بسته میکنه و قان وقون میکنه... وقتی هم مامانی واسش شعر میخونه،با دقت گوش میکنه... اینطور که معلومه انگار زود به حرف میاد...                                            ...
13 ارديبهشت 1393

شیرین کاری های بردیا جون...

این روزا که بردیا جون داره بزرگتر میشه،جذاب تر شده و وقتی میاد خونه بابا بزرگ دیگه همه رو بیکار میکنه....انگار دلش میخواد همیشه یکی باهاش حرف بزنه و به حرفا و صداها عکس العمل نشون میده... ...
2 ارديبهشت 1393

مهمان نوازی بردیا جون

بردیا جون چند روز یکه بابا بزرگ و خانم جون و خاله و....از اصفهان اومدن واسه دیدنش، خیلی خوووووووووب ازشون پذیرایی کرد با خوش خنده بودن و گریه نکردن... بابابزرگ وقتی باهاش حرف میزنه طوری با دقت به حرفاش گوش میکنه که انگار میخواد جواب بده... دست و پاهای کوچولوشو تکون میده و قان وقون میکنه و میخنده... ...
25 فروردين 1393

کی با من دوست میشه؟؟؟

آی پسرااااااااااااااا آی دختراااااااااااااا من بــــــــــــــــز زززززززززززززززززززززززززززززززززززز ر گــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شدم !!! یکی بیاد با هم دوست بشیم ...
22 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوردونه... می باشد