بردیا جونبردیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

دوردونه...

خواب بردیا جون

 بعد چند روز کاری شلوغ تو بانک وقتی میام خونه شما رو میبینم خستگی از تنم میره .راستی خواهش میکنم  یه کم شبها کمتر گریه کن تا من بخوابم !!!.به قول بابا بزرگ خیلی سالاری ...
22 فروردين 1393

زیارت قبول...

بردیا جون اول سال واسه اینکه سال جدید واسش خوب باشه   و همه چی بخیر و خوشی باشه، رفت زیارتگاه... ...
21 فروردين 1393

عید دیدنی ...

بردیا جون ،امسال اولین سالی هست که عید دیدنی میره... این روزا پسر خوشگلمون وقتی میره مهمانی ،اصلا گریه نمیکنه و بیداره...آجیل و میوه هم بهش تعارف میکنن،اونم  میخوره   ...
11 فروردين 1393

ناز من میشی؟

بردیا جون،وقتی که بابایی نازش میده،این جوری بابایی رو نگاه میکنه...   بابایی وقتی از سرکار میاد،بهش میگه: ناز من میشی؟ عسل من میشی؟ نفس من میشی؟ زندگی من میشی؟ ...
3 فروردين 1393

عیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدت مبارک

بردیا جون ،امسال اولین عیدیه که کنار ماست... بردیا جون اول فروردین 93،بیست و هفت روزش بود .بعد از تحویل سال با بابا حسن و مامان زهرا اومد خونه بابا بزرگ. برخلاف همیشه که خواب بود و چشماش بسته بود،ایندفعه بیدار بود  و با چشمای خوشگلش مارو نگاه می کرد...کلی باهاش بازی کردیم و براش شعر خوندیم...عکس هم انداختیم.. بعد از چند سال که کوچولویی توی خانواده نداشتیم، حضور بردیا جون واسمون خیلی خوشحال کننده هست... ...
3 فروردين 1393

بردیا جون دو سانت قد کشیده...

امروز بردیا جون پونزده روزش شد...با مامانی و مامان بزرگ رفت مرکز بهداشت... قدش  2 سانت بیشتر شده و وزنش نیم کیلو زیادتر شده...بردیا جون خیلی شیطونه... باید بیشتر شیر بخوره وزودتر بزرگ بشه...  
19 اسفند 1392

بیا دیگه ...منتظریم

دوردونه جونم,مامانی همه وسایلتو آماده کرده و شمارش معکوسش شروع شده... چند شب پیش، میخواست حتی لباسای خودش رو هم واسه بیمارستان و به دنیا اوردن  تو آماده کنه... بیا دیگه...بیا...                                                                ...
10 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوردونه... می باشد