دقت کردن بردیا جون...
دیروز رفته بودم خونه قندو عسل،وقتی میخواستم نماز بخونم
تازه از خواب بیدار شده بود.یه نگاهی به دور و برش انداخت
و وقتی منو با چادر نماز دید،همین طور به رکوع و سجده رفتن
من نگاه میکرد...بعد از نماز کلی بوسیدمش...بهش گفتم
مگه تو مکبر من هستی که اینطوری منو نگاه میکنی...
عمه فداش بشه که اینقدر باهوشه...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی