دقت کردن بردیا جون...
دیروز رفته بودم خونه قندو عسل،وقتی میخواستم نماز بخونم تازه از خواب بیدار شده بود.یه نگاهی به دور و برش انداخت و وقتی منو با چادر نماز دید،همین طور به رکوع و سجده رفتن من نگاه میکرد... بعد از نماز کلی بوسیدمش...بهش گفتم مگه تو مکبر من هستی که اینطوری منو نگاه میکنی... عمه فداش بشه که اینقدر باهوشه... ...
نویسنده :
یگانه
13:30